مرا می ماند از تو آرزویی
دلم را می بری هر دم به سویی
مگر مانده مرا باز آبرویی
چرا می خواهی این دل با دو رویی
تو را دل دیده او هر دم به کویی
پریشان، دل کنی به تار مویی
دلم را برده ای به ماهرویی
نکن نزد دلم بیگانه خویی
تو می گفتی که با دل راستگویی
به نزد او بسی پرخاشگویی
غمین دیدم تو را بر سر جویی
که با بیگانه داشتی گفتگویی
دلم را کشته ای تو با دورویی
نگاهم میکنی تو با چه رویی؟؟؟