دوستت دارم و با عشق تو من در جنگم
لیک هرگز تو ندانی که چه سان دلتنگم
قلب می سوزد و می سازد و گوید بر من
که نگو هیچ تو از درد و غم خون رنگم
آن قد و موی بلند و آن همه ناز نگاه
کی رود از دل بیچاره چون آونگم
رفتی حتی نگرفتی خبری از من و ما
ای دریغا ز اسارت عشق همچون سنگم
گفته بودند که معشوق ندارد مسلکی
دور باد این بی وفایی از دل یک رنگم