دلم خیلی گرفته بود،اومدمو نشستم یه گوشه از اتاقی
نوشتم از نگاهی،از قلب بی گناهی،از پشت بی پناهی
وای از دلم که داره می میره از جدایـــیشاهد نبود و بودم این همه بی وفایـــی
از جان ما چه خواهی ای عشق جان ندارم پیموده ام راهرا دیـــــگر تــوان نـــدارم
سودی ندارد اینک داغیست بر دل مـــــنرازٍ نگفته ای نیست او است مشکل من
راضی نبود و بـــــودم یارم شود خـــــدایادرمان لحظه های زارم شــود خـــــدایا
شکوه ندارم از عشق من عاشقی اسیرم شایـد اگــر نیایــد در لحــظه ای بمیـــرم
دنیای ما همین است شاید رسد به پایــاندر روزهای ابری خورشیــد مــا نمایــان
در آخریـــن گلایــــه پیغام مــن نــــــــگارامـــن خواهشی ندارم جز اندکی مدارا
-------------------------
این دل نوشته ی من بود
ساعت ۲:۳۱دقیقه ی بامداد دوشنبه هشت شهریور