در شبان غم تنهایی خویش
عابد چشم سخنگوی توام
من درین تاریكی
من درین تیره شب جانفرسای
زائر ظلمت گیسوی توام
....
گیسوان تو ، پرشان تر از اندیشه ی من
گیسوان تو ، شب بی پایان
جنگل عطر آلود
....
شكن گیسوی تو
موج دریای خیال
كاش با زورق اندیشه شبی
از شط گیسوی مواج تو ، من
بوسه زن بر سر هر موج ، گذر میكردم
كاش بر این شط مواج سیاه
همه ی عمر سفر میكردم
....
من هنوز از اثر عطر نفس های تو
سرشار سرور
گیسوان تو در اندیشه ی من
گرم رقصی موزون
كاشكی پنجه ی من
در شب گیسوی پرپیچ تو راهی می جست
چشم من ، چشمه ی زاینده ی اشک
گونه ام بستر رود
كاشكی همچو حبابی بر آب
در نگاه تو رها می شدم از بود و نبود
....
شب تهی از مهتاب
شب تهی از اختر
ابر خاكستری بی باران پوشانده
آسمان را یكسر
ابر خاكستری بی باران دلگیر است
و سكوت تو ، پس پرده خاكستری سرد كدورت ، افسوس
سخت دلگیر تر است
....
شوق باز آمدن سوی توام هست ، اما
تلخی سرد كدورت در تو
پای پوینده ی راهم بسته
ابر خاكستری بی باران
راه بر مرغ نگاهم بسته
....
وای ، باران ، باران
شیشه ی پنجره را باران شست
از دل من اما
چه کسی نقش ترا خواهد شست ؟
ارسال نظر برای این مطلب
درباره ما
با سلام خوش آمدید نظر فراموش نکنید
اطلاعات کاربری
لینک دوستان
پیوندهای روزانه
آمار سایت
کدهای اختصاصی