ديگر هراسي از تنهايي ندارم شايد پايان راه باشد!!
همه آرام و بي صدا تنهايم گذاشتند.همه رفتند حتي تو...چرا؟؟؟؟
آخر انصاف را چگونه معني مي كني؟ به چه جرمي؟؟؟؟
به جرم اينكه دوستت داشتم؟؟؟
من كه از تو هيچ نخواستم.ميخواستم باشي من تو را دوست داشته باشم ...همين.!!!
لحظه هاي بي تو بودن اگر چه سخت ميگذرد ولي ميگذرد!!!
رفتنت وتنهايي به من مي آموزد كه زمونه بي وفاست
گريه کردن تا سحر کار من است.... شاهد من چشم بيمار من است....
فکر کردم که او يار من است.... نه! فقط در فکر آزار من است...
نيتش از عشق تنها خواهش است... « دوستت دارم» دروغي فاحش است...
يک شب آمد زير و رويم کرد و رفت... بغض تلخي در گلويم کرد و رفت....
پايبند جستجويم کرد و رفت... عاقبت بي آبرويم کرد و رفت....
اين دل ديوانه آخر جاي کيست؟... آنکه مجنونش منم، لیلای کيست؟